پیامبر اسلام صَلَّی اللهُ عَلیهِ وَ آلِهِ فرمودند:
۞ هر که در گفتارش صلوات بر من و علی بن أبی طالب علیهما السلام باشد وارد بهشت می‌شود. ۞
Friday, 19 April , 2024
امروز : جمعه, ۳۱ فروردین , ۱۴۰۳ - 11 شوال 1445
شناسه خبر : 4837
  پرینتخانه » اجتماعی, اخبار جدید, اخبار ویژه, پیشنهاد سردبیر, سایر اخبار, شهدا و دفاع مقدس, فرهنگی و ادبی تاریخ انتشار : ۳۰ خرداد ۱۳۹۸ - ۲۲:۱۷ |
با خاطرات شهدا و رزمندگان کرمانشاه:

اعتراض خادم به ورود رزمندگان با پوتین و استقبال امام جماعت!

ماجرای ورود رزمندگان دفاع مقدس از شدت خستگی با پوتین به مسجد یک روستا و استقبال گرم امام جماعت که امنیت کشور را مدیون آنان دانست.

به گزارش پایگاه خبری و تحلیلی شهر روشن از کرمانشاه، رزمندگان دفاع مقدس استان همواره خاطرات ارزشمندی در سینه و اذهان خود محفوظ دارند، که پای سخنان تاریخی آنان باید نشست و درس ایستادگی و مقاومت را برای ساخت آینده بهتر کشور عزیزمان ایران اسلامی آموخت.
براساس این گزارش، بخشی از خاطرات دلاور رزمنده “لطیف میرزایی” آورده شده است که در ادامه به آن اشاره می شود:
نفوذ که باشد بدون شک تشخیص سره از ناسره کار سخت و درپاره ای از مواقع طاقت فرسا است؛ در این شرایط شاید یک رد بتواند مسیر برخی از خوارج را مشخص کند.
سال ۶۹ و در حالی که جنگ به اتمام رسیده بود، اما قائله برخی از جدایی طلبان کُرد در مناطق مختلف غرب کشور همچنان ادامه داشت. برای مقابله با این افراد گردان (خیبر ) از تیپ مسلم این عقیل مستقر بود و تحرکات برخی از عناصر ضد انقلاب را زیر نظر داشت.
شرایط منطقه، زبان، فرهنگ مشترک و نحوه پوشش موجب شده بود تا کار شناسایی افراد تجزیه طلب سخت باشد و هر اتفاقی مانند یک هشدار برای گردان بود.
یکی از روزها از طرف مسوول دسته خبر آمد که ردپایی در کنار پایگاه دیده شده و مشکوک به نظر می رسد.
این رد پا یک هشدار بود و باید جدی گرفته می شد، لذا بنده به همراه یکی از زرمندگان به نام حاج جهانبخش ملکی فرمانده گردان، زنده یاد حاج رسولی و سردار احمدی پور مسیری طولانی را دنبال رد گرفتیم، اما چیز خاصی دستگیرمان نشد و همان شب برگشتیم.
اما برگشتمان به معنای فراغت از دفعه خطر نبود بلکه آنچه ذهن تمام افراد را مشغول می کرد، احتمال درگیری در روزهای آینده بود، لذا گردان به حالت آماده باش درآمد و گروهانی که بنده درخدمتش بودم به زیر پای دامنه «بی زل» اعزام شد.
در این ماموریت یکی از رزمنده های دفاع مقدس یعنی آقای ملکی ما را همراهی می کرد و تا صبح کمین بودیم، اما چیزی رخ نداد تا اینکه روز بعد در منطقه «بی زل» درگیری شروع شد.

*شهیدوالامقام ستار عظیمی


تعدادی از ضد انقلاب وارد روستای «نگره» شدند و مردم اهالی وحشت کردند؛ درگیری به اوج خودش رسیده بود و تعدادی از نیروهای حزب منحله دمکرات به هلاکت رسیدن و ما هم خبر شهادت شهید ستار عظیمی را از طریق بی سیم شنیدیم.
قائله “بی زل” به اتمام رسید و روز بعد به گروهان ما دستور پاکسازی منطقه داده شد؛ در این پاکسازی به جز مقداری آرد و چند لباس محلی خونین چیزی یافت نکردیم.

تا ظهر آن روز در “بی زل” بودیم و تمام منطقه مورد بررسی قرار گرفت چیز مشکوکی دیده نشد، تا اینکه در عصر همان روز ۲ نفر توجه ما را به خود جلب کردند؛ دو نفری با کوله پشتی داشتند از ارتفاع بالا دستی می رفتند؛ ما نیز برحسب وظیفه این مهم را گزارش کردیم.
حاج خورشید یکی از رزمنده ها به ما دستور دستگیری آن ها را داد، بی سیم چی گفت: (آفتاب میگه مورد را قفسی کنید). هر چند خسته بودیم، اما اطاعت امر کرده و آن ها را تعقیب کردیم.
پس از راهپیمائی بسیار، آن ۲ نفر را یافتیم، اما مردم عادی بودند که به دنبال تهیه آدمس طبیعی می رفتند (سقز).
این مورد نیز به فرمانده اطلاع داده شد و عنوان کردیم که خودی هستند. نیروهای گروهان توسط آقای «جمال رحیمی» به مقر انتقال داده شد و بنده با آقای محمدی و یکی از دوستان به همراه بی سیم چی پیگیر ماموریت بعدی شدیم.
هوا گرم بود و تشنگی بر تمامی دوستان غلبه کرد؛ به یک گرداب رسیدیم بالا دست گرداب یک آغل زمستانی عشایر بود که پر شده بود از فضله حیوانی، اما برای رفع تشنگی و ادامه مسیر ماموریت چاره ای جز نوشیدن از آن آب را نداشتیم.
ماموریت ادامه داشت و شب را در کوه سپری کردیم. هنگام خواب و بیداری در دامنه کوه صدای زنجیر پای حیوانی ما را از خواب بیدار کرد و حدس زدیم که قاطر متعلق به ضد انقلاب باشد، چراکه آنان برای حمل مهمات و انتقال آذوقه از قاطر استفاده می کردند. این یک هشدار دیگر بود و نباید از آن غافل می شدیم.
تشنگی و گرسنگی هنگام انجام ماموریت بر ما غلبه کرده بود و نای راه رفتن نداشتیم، اما باید انجام وظیفه می شد، در مسیر به چند سیاه چادر عشایری رسیدیم و چند عدد نان از آنان گرفتیم.
نزدیک ظهر بود رسیدیم روستای به اسم «مزران» و وارد مسجد روستا شدیم در ایوان مسجد نشسته بودیم بی حال و خسته که خادم مسجد رسید و با ما درگیر شد که چرا با پوتین وارد ایوان شدید؟ اما امام جماعت مسجد رسید و به گرمی ما را در آغوش گرفت و به خادم گفتند امنیت من و شما حاصل زحمات این رزمنده ها است، خلاصه نماز جماعت را به امامت ایشان خواندیم و از طریق رله مخابراتی که روستا بود با گردان تماس گرفتیم.

پس از این تماس یکی از رزمنده ها (خداداد زمانی) بعد چند ساعت آمد دنبال ما و ما را به گردان برگرداند.
این بود گوشه از آنچه بنده به یاد داشتم. یاد همه دلاوران دوران صدق و صفا وا یثار گرامی باد.
خاطره از رزمنده دفاع مقدس استان کرمانشاه”لطیف میرزایی”
انتهای پیام/ت

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : ۰
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در پایگاه خبری شهر روشن منتشر خواهد شد.