امروز : چهارشنبه, ۱۴ آذر , ۱۴۰۳ - 3 جماد ثاني 1446
- بیش از ۱۰۰ گروه سرود در کرمانشاه فعال هستند
- کاهش ۹ پلهای نرخ تورم در کرمانشاه/ استان از صدر به میانه جدول تورم آمد
- جذب ۳۰ نیروی شرکتی در استانداری کرمانشاه کاملا قانونی بوده است
- معرفی برگزیدگان پانزدهمین جشنواره تئاتر بسیج کرمانشاه
- افتتاح چهاردهمین نمایشگاه سراسری صنایعدستی در کرمانشاه
- برگزاری محفل شعر «ندای هبه» با محوریت بانوان عرصه مقاومت در کرمانشاه
- گالری کیف و کفش مریم
زیر بیرق امام مهربانیها/ سفر به آستان شمسالشموس
به گزارش شهرروشن از کرمانشاه، صفورا بیاتی: از زمان اعلام تاریخ اعزام به مشهد تا زمان حرکت یک ماهی فاصله بود. هر دقیقه نزدیکتر شدن به روز حرکت برایم لذتبخش بود تا اینکه بالاخره روز ۲۹ مهر رسید و قرار ما ساعت ۱۵ حسینیه ثارالله بود.
همسفرها به تدریج وارد حسینیه شدند و آقای جمشیدی مدیر کاروان هم چند نکته را متذکر شد که سفر خوبی را در کنار هم داشته باشیم اما ظاهر قضیه نشان میداد که قرار است مدیر کاروان در این سفر مو سفید کند.
قرار بود از کرمانشاه تا ملایر را با اتوبوس و مابقی مسیر را با قطار ادامه دهیم. چون بلیت قطار کرمانشاه به مشهد محدود بود و مسئولان کاروان برای هماهنگی از ملایر هم مشکلات بسیاری را تقبل کرده بودند که به نظر میرسد برای استان کرمانشاه که استانی گردشگرپذیر و مرزی است افزایش ظرفیت قطار یا تعداد رامها امری ضروری است.
بعد از توقف برای صرف شام سریع به سمت ایستگاه قطار ملایر حرکت کردیم و در هر کوپه ۶ نفر مستقر شد و قرار بود همین گروهها در هتل هم کنار هم اسکان داشته باشند و اینجا بود که متوجه شدم همراهترین همسفرها را دارم.
حدودا ساعت ۱۵:۵۰ کارکنان قطار اعلام کردند که به ایستگاه مشهد نزدیک شدهایم اما ۴۰ دقیقه از زمان اعلام تا توقف قطار طول کشید و این ۴۰ دقیقه انگار ساعتها طول کشید. همه آماده بودند و سر از پا نمیشناختند، انتظار سخت اما شیرینی بود.
بالاخره قطار ایستاد و همه به سرعت به سمت اتوبوسی که از قبل توسط آقای جمشیدی هماهنگ شده بود حرکت کردیم که به محل اسکان برسیم.
اتوبوس حرکت کرد و دل در دلم نبود و هر لحظه آماده دیدن گنبد طلا حتی در فاصله خیلی دور بودم که بالاخره در انتهای خیابان رضا چشم ما به گنبد امام مهربانیها منور شد، در همان لحظه نوای «آمدهام ای شاه امانم دهید» در اتوبوس طنینانداز شد، سکوتی اتوبوس را فراگرفت، چشمها اشکآلود شد و دست به روی سینه همه از دور به آقا سلام میدادند.
اما این لحظات شیرین و غیرقابل وصف به انتها رسید و گنبد طلا از دید ما خارج شد و مسیر اتوبوس به سمت هتل نبی اکرم(ص) تغییر پیدا کرد.
الان دیگر دل من بیشتر از قبل منقلب شده بود، پاهایم بیقرار شده بودند و عزم حرم داشتند، به این فکر میکردم که سریعتر در هتل مستقر بشویم و بعد از آن به خدمت امام غریب الغربا بروم.
بالاخره به هتل رسیدیم، همه چیز از همان ابتدا با قانون و نظم خاصی پیش رفت و همه ملزم شدند پایبند و هماهنگ با کاروان باشند.
به محض استقرار در اتاقها خود را برای تشرف به حرم آماده کردم. مسافت هتل نزدیکتر از چیزی بود که تصور میکردم. تمام مسیر را احساس میکردم روی ابرها راه میروم و سر از پا نمیشناختم. بالاخره به حرم رسیدیم به رسم ادب قدمهایم را آرامتر برداشتم و اذن دخول را خواندم و به رسم عادت خود را به صحن انقلاب رساندم که گنبد طلا را ببینم و به زیارت بروم.
بعد از نماز مغرب و عشا قصد زیارت ضریح را کردیم که البته بسیار شلوغ بود. در اطراف ضریح ذکر صلوات به نیات مختلف جاری میشد که یکی از نیات پرتکرار پیروزی رزمندگان فلسطینی و نابودی اسرائیل بود. با هر قدم نزدیک شدن به ضریح بغضها میشکست و اشکها جاری میشد همه کسانی که التماس دعا گفتند و نگفتند به ذهنم آمدند. میدانستم هرکسی به این بارگاه مشرف شده از طرف غریبالغربا دعوت شده، اما دور از انصاف بود که متولی این سفر را یعنی سردار ریحانی و آقای جمشیدی را از یاد ببریم.
اطراف ضریح بیشتر نگاهها طور دیگری بود، انگار ملکوتی شده بودند و عجز از چهره هر کسی مشخص بود و آمده بودند که شاه پناهشان دهد.
بعد از زیارت با دوستانم تماس گرفتم که به هتل برگردیم. وقتی آنها را دیدم شادتر و سرحالتر از هر زمان دیگری بودند و اصلا شبیه افرادی نبودند که ۲۴ ساعت در راه بودهاند و این هم از توجهات امام مهربانیها بود.
به رستوران هتل در طبقه پنجم رفتیم. گنبد طلا از پنجره رستوران دلربایی میکرد. میز روبروی گنبد را انتخاب کردیم و نشستیم. انگار دلم در حرم جا مانده بود و از برگشت ناراحت بودم که یکی از دوستانم گفت قرار است بعد از شام با همسرش به حرم برود و به ما پیشنهاد داد آنها را همراهی کنیم و من با کمال میل قبول کردم. به حرم که رسیدیم گوشهای دنج روبروی ضریح نشستم و قلم و کاغذم که یار همیشگی هم هستند را بیرون آوردم و شروع به نوشتن کردم. رفتارها اینجا گویا زمینی نیست و خارج از یک چارچوب همیشگی و تنها براساس عشق به امام مهربانیها ظهور و بروز پیدا میکردند. از خادمان که به هر طریقی به دنبال کمک به زوار و نظم بخشیدن به شرایط بودند تا زائران پیر و جوان و کودک و نوزاد همه طور دیگری بود.
فردای آن روز هر کسی برای زیارت و خرید برنامهریزی کرده بود اما آن شب حرم حال و هوای دیگری داشت. بیرقهای سبز و چراغانی کردن صحنها به ویژه صحن انقلاب و نقاره زنی نوید ولادت را میداد. شب ولادت امام حسن عسگری(ع) بود و مراسمات شادی در نقاط مختلف حرم در حال اجرا بود.
فردای آن روز قرار بود همه راس ساعت معین در لابی هتل جمع شویم و به سمت موزه حرم حرکت کنیم. در ابتدا راوی از تاریخچه مکانهای مختلف حرم، فلسفه کاشیکاریها و گلدستهها و حتی اسپند حرم با بوی خاص آن برای ما توضیح داد که برای همه تازگی داشت. بعد از آن با راهنمای دیگری به سمت موزه حرکت کردیم و در میانه راه چایخانه حرم مشغول به کار بود. صدای استکانها و مناجات «ای صفای قلب زارم هر چه دارم از تو دارم» و بوی چای نعناع چایخانه را فراگرفته بود و سماورهای بزرگی در محوطه خودنمایی میکردند.
بعد از صرف چای حرم به سرعت به سمت موزه مَردمشناسی معروف به حمام مهدی قلیبیگ و موزه هدایای مقام معظم رهبری حرکت کردیم. سالن تابلوهای معنوی استاد فرشچیان هم با عناوین مختلف از جمله ضامن آهو، عصر عاشورا، شام غریبان، اولین پیام، ستایش پروردگار و کوثر که هر کدام داستانی داشتند برای همه جذاب و تازه بود. موزه قرآن و نفایس قرآنی با دستخطهای منتسب به ائمه(ع) نیز بسیار حیرتانگیز بود. در آخر هم قرار بود ناهار آن روز را مهمان سفره علیبن موسیالرضا(ع) باشیم که حتی یک دانه برنج آن آرزوی هر زائری است.
زمان به سرعت در حال سپری شدن بود و از هر فرصتی برای رفتن به حرم و زیارت استفاده میکردم، اما باز هم دوست داشتم زمان متوقف شود و دل سیر با امام(ع) صحبت کنم اما زمان متوقف میشد نه حرفهای بنده با شاه تمامی داشت.
چهارشنبه شب حال و هوای حرم باز هم متفاوت بود اما این بار به جای بیرق سبز پارچههای مشکی حرم را پوشانده بود و همه زائران در سالروز درگذشت حضرت معصومه(س) به زیارت امام رئوف میرفتند مناجات و عبادت آن روز را داشتند . فردای آن روز یعنی پنجشنبه بازگشت ما از سفر مشهد مقدس بود. به همین دلیل تصمیم گرفتیم از صبح تا ساعت ۱۲ که موعد مقرر بود در حرم باشیم. آن روز تعداد زیادی دستهجات سوگواری به محضر امام مهربانیها آمده بودند و گاها در گوشهای دنج از حرم صدای سوزناک مداحی به گوش میرسید که هر زائری را به خود جذب میکرد.
دل کندن از حرم در این لحظات بسیار دشوار بود، اما چارهای نبود و باید بهترین زیارتمان را انجام میدادیم. پاهایم یاری نمیکردند و به هر بهانه به عقب برمیگشتم و به همین دلیل تصمیم گرفتم وعدایم را نکنم و این جملهام را گفتم: یا غریبالغربا، یا ضامن آهو حواست به من باشد، دلم را در حرمت جا گذاشتم و گرهاش زدم به حرمت.
گزارش از: صفورا بیاتی
انتهای پیام/ت/ب